Sunday, November 19, 2006

بارون میاد جر و جر

قطرات بارون می چکن روی شیشه ماشین؛ آدم ها و ماشین ها دون دون میشن. چند لحظه بعد خطوط و رنگ ها قاطی میشن. راننده برف پاک کن رو میزنه و باز همه چیز برمیگرده به دنیای واقعی

Monday, November 13, 2006

من خودخواهم؟

کلن ما آدم ها خودخواهیم. با همین پیش زمینه به خودم و خانواده ام نگاه کنم
در مقطعی صحبت یک نفر از ما بر سر زود آمدن مانی به زندگی دو نفره مان بود و دیگری مخالف بود و غیره
در مقطعی بعد از کوچ به تهران صحبت یک نفر از ما به سختی ها و برگشتن بود و دیگری بر ماندن و غیره
در مقطعی صحبت یک نفر از ما اقدام به کوچی دیگر بود و دیگری مخالف و غیره
در مقطعی صحبت یک نفر از ما آخرین تلاش برای امتحان شانس مان به گشودن راهی دیگر در زندگی مان و مخالفت دیگری و غیره
در مقطعی صحبت یک نفر از ما اقدام به عملی که زندگی آینده مانی را از این رو به آن رو می کند و کمرنگ کردن خودمان است و دیگری مخالف و غیره

در هر کدام از مقاطع بالا، در مرحله اول هر کدام با پافشاری بر نظر خودمان سعی کرده ایم به نوعی عمل کنیم تا طرف مان بفهمد من درست تر می گویم اما با گذشت زمان و صرف فکر و انرژی بیشتر توانسته ایم با هم فکری راهی را به توافق انتخاب کنیم. شاید بهتر می بود و بهتر است از همان اول اندکی فکر و انرژی صرف کنیم

Saturday, November 04, 2006

ده تا بیشتره یا صدتا

مانی : بابک؛ ده تا بیشتره یا صدتا؟
من : صد تا
مانی : پس صد سال زنده باشی
من؛ لبم به خنده باز شد و دلم لبریز از حسی خوب

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank