Wednesday, August 30, 2006

یک میلیون امضا

قرار است یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز (برعلیه زنان) جمع شود. همه مردان و زنان می توانند حمایت کننده این حرکت باشند چه آنها که به نوعی در جامعه ما به این قوانین گیر کرده اند و چه نه مستقیم؛ این کمبود را حس کرده اند. برای کسب اطلاعات کامل، می توانید به سایت تغییر برای برابری مراجعه کنید

زنستان هم در این مورد نوشته است


لطفن مطالب را دقیق مطالعه و از پیش داوری دوری کنید، این حرکتی است کاملن مدنی بایستی به این روش معتقد بود تا به سرانجام برسد


فتوبلاگ بابک به روز شد


Tuesday, August 29, 2006

کتاب "عکاسی پیشرفته

احساس نیاز به منابع تئوریک آموزش تکنیک های عکاسی به خرید چند کتاب در یک ماه اخیر انجامید. یکی از آن ها "عکاسی پیشرفته" است؛ نوشته "مایکل لنگفورد" به ترجمه "رضا نبوی" از انتشارات "دانشگاه هنر" به قیمت 4500 تومان. کتاب شامل یازده بخش به همراه واژه نامه است. بخش های کتاب به ترتیب : عکاسی آماتوری و حرفه ای، انتخاب لنزها، لوازم دوربین، فیلم ها-انواع و اطلاعات فنی، چگونگی کارکرد مواد دوربین، کنترل نورپردازی، کنترل درجه، مشکلات موضوع، کنترل ظهور فیلم، چاپ رنگی، گسترش عکاسی
اگرچه هیچ چیز جای استفاده از تجربیات حرفه ای های این هنر را نخواهد گرفت و البته آنچه من دقیقن به دنبالش هستم تاکنون بصورت کتاب می یافت نشود، اما خواندن یا حداقل دیدنش مفید است. می توانید از من قرض بگیرید و نگاهی به آن بیاندازید

Sunday, August 27, 2006

هان، همه شُمایان

یکشنبه هفته پیش برای اولین بار با فردی با گرایش فکری مذهبی ولی بدون کوچکترین تعصبی روبرو شدم. کسی بوده که تا قبل از دانشگاه عضو انجمن اسلامی دبیرستان و راهنمایی بوده و آنچنان با قران دمخور بوده که بعد از حدود پانزده سال هنوز آن را از حفظ است. سه ساعت با هم حرف می زدیم. من از ندانسته هایم از اسلام و بخصوص قرآن می پرسیدم و از ایراداتی که به نظرم میامد صحبت کردم و او بدون هیچ جبهه گیری سعی می کرد پاسخ دهد و هر دو گاهی کم می آوردیم ولی به قصد روشن شدن و بدون غرض ورزی های رایج ادامه دادیم
من افراد مذهبی و غیر مذهبی زیادی دیده ام که متاسفانه بحث با اکثرآنها بی نتیجه و عبث و همراه با مسخره شدن و طرد بعد از آن بوده است. دلیلش هم تعصب و عدم تحمل چیزی غیر از پذیرفته های ذهن آنان است. به نظرم مشکل، غلبه و جایگزینی ایدئولوژی به جای عقل پرسشگر و منطقی است. افراد زیادی هستند (هستیم) که نمی توانند بدون حسی از تهاجم جواب سوال های چرایی من و عده دیگری را در مورد مذهب بدهند. افراد زیادی هستند (هستیم) که آنروزهای نه چندان قدیم ورد مارکس بر زبان؛ با پای برهنه راه می رفتند با ادعای درک روزگار بیچارگان. همه آنها را می بینم ولی نمی دانم چرا آنچه ادعای مطلقشان بوده از یاد برده اند
هان، همه شُمایان؛ به ظاهر تغییر کرده اید و پوست انداخته اید اما هسته تعصب کاملن پا برجاست. شما فراموش کرده اید،اما آنها که طرد شان کرده بودید به دلیل آنچه با عقیده شما نمی خواند و هنوز هم مطرود شمایند ، فراموش نمی کنند
آهای مذهبیونی که نه یک قرن،بلکه فقط چند سال پیش به خاطر اندکی آرایش صورت و استفاده از رژ، یا پوشیدن لباسی با رنگ شاد و نه سیاه و تیره و یا ...، دیگران را به سخره می گرفتید و الان ظاهر تغییر داده اید؛شما همانید که بودید بدون هیچ تغییری. حیف که فقط پوست عوض کرده اید. هنوز هم تاب عقیده های متنوع و پویا را ندارید. واقعن حیف
آهای اهالی ایسم که نه یک قرن،بلکه فقط چند سال پیش به خاطر اندکی آرایش یا پوشیدن لباسی مرتب یا داشتن حداقل ِ یک زندگی آرام، به لباسهای نامرتب و تقلید ادبیات لمپن کوچه بازاری خود فخر می کردید و دیگران را به سخره می گرفتید و الان ظاهر تغییر داده اید؛شما همانید که بودید بدون هیچ تغییری. حیف که فقط پوست عوض کرده اید. هنوز هم تاب عقیده های متنوع و پویا را ندارید. واقعن حیف
می دانم همه شما داعیه کتاب خوانی و اهل مطالعه بودن دارید. داعیه روشنفکری دارید و هزار حرف و اصطلاح خوب و گول زنک ورد زبانتان بوده و هست. هنوز هم به هم می رسید از خوانده هایتان برای هم می گویید. در عجبم این خوانده ها به کجا می رود
می دانم ؛ بله می دانم اما من وصله ناهمگونم

پی نوشت یک : از خیر باز نویسی و یادآوری تجربیات و دیده ها و شنیده ها گذشتم
پی نوشت دو : متن بالا درد دلی است که تقدیم میشود به خودم و خانواده ام


Tuesday, August 15, 2006

بی عنوان

امروز از همان صبح معلوم بود روز عجیبی است. از همان زمان که دستگیره در تاکسی را گرفتم و در را باز کردم و نشستم. نمی دانم به چه دلیل ناگهان به این فکر افتادم که من انسانیتم را می خواهم، چیزی که مدت هاست در این منطقه از جهان فراموش شده و تشویق و اجبار به فراموشی هم می شود
و باز هم نمی دانم به چه دلیل حرف های دیشب ندا یادم افتاد که در شلوغ ترین ساعت و نقطه این شهر احساس ناامنی داشته و حتمن که باز هم خواهد داشت و برای اولین بار بر زبان آورد که به خودش فحش داده که چرا در این مملکت و با این مملکت به این روز افتاده است
و باز هم نمی دانم به چه دلیل لفظ آتش بس و صلح در لبنان آنقدر برایم سنگین آمده است؛ پس مردم چه؟ آنهایی که بی گناه کشته شدند، آواره شدند؟ اخبار صبح از رادیو ایران: حزب الله به مردم خسارت دیده لبنان کمک مالی خواهد کرد. نمی دانم به چه دلیل بذل و بخشش پول هایی که از جیب مردم ما برای کارهایی که ما مردم نمی خواهیم؛ سرازیر جیب حزب الله شده برایم گران آمد

به لحظه ای این اتفاق افتاد. مدت هاست به شعور انسان ها توهین می شود ولی گاهی دردش جگر سوز می شود

اصلن امروز، روز مرموزی بود. در شرکت نامه ای به دستم دادند، پست آورده بود؛ کارت دعوت به یک عروسی، دعوت شده بودم برای روز دوم فروردین هزار و سیصد و چهل و شش؛ یعنی سی و نه سال پیش. و جالب اینکه برخلاف همه کارت های عروسی که تا بحال دیده بودم دعوت از طرف دو خانم- مادران عروس و داماد- انجام گرفته بود؛ مادر بزرگان من بودند. کارت عروسی پدر و مادر من بعد از سی و نه سال به دستم رسیده؛ باید عجله کنم ساعت پنج مراسم شروع می شود. خدا کند مدیرمان باور کند من برای عروسی پدر و مادرم مرخصی می خواهم

امروز از همان صبح، از همان دستگیره در تاکسی مرموز شروع شد؛ من در زمان ها و مکان های دیگر و با انسانهای دیگری سر کردم. امروز اما تمام نشده



فتوبلاگ بابک به روز شد

Wednesday, August 09, 2006

امنیت روانی ما ایرانیان با سابقه تمدنی طولانی

مصطفي پورمحمدي وزیر کشور با انتقاد از ترويج معماري غربي در كشور گفت: ايران كشوري با سابقه تمدن طولاني است، اما متاسفانه هويت فرهنگي ما در اين معماري‌ها از بين مي‌رود. مثلاً همين سيستم اوپن آشپزخانه‌ها در منازل يا اشراف خانه‌ها بر يكديگر باعث شده امنيت رواني خانواده‌ها گرفته شود، درحالي كه اين نوع معماري چندان هم در اروپا مرسوم نيست و آنها به امنيت رواني بيشتر اهميت مي‌دهند


راست میگه بابا؛ مثلن دیگه به راحتی قبل نمیشه هنگام ظرف شستن یا غذا پختن دست تو دماغ کرد یا یه جاهایی رو خاروند. نمیشه برای مهمون که شربت می بری از سر لیوانشون مزه کنی. عطسه میکنی باید مواظب باشی کسی نبینه آب دهان وغیره توی ظرف غذا میپاشه. دیگه نمیشه با یک قاشق به همه غذاها نوک بزنی؛ اون هم چند بار
خلاصه عزیز دلم انگاری زندگی سخت شده ها



فتو بلاگ بابک به روز شد



Saturday, August 05, 2006

ا ِی آقا

پنج شنبه نتیجه آیلتس ام رو گرفتم. اونی نشد که می خواستم. درنتیجه مبتلا به یاس فلسفی شده بودم تا دیروز عصر که ندا و مانی دست و پای من روگرفتند بردند سرزمین عجایب تا بازی کنم و اندکی دلم باز شود. دو نوع چرخ و فلک سوار شدیم و مانی نگذاشت من بروم بولینگ؛ گفت هر وقت من و مامان باهات نبودیم خودت برو بازی! شام به همبرگرمهمونم کردند و یه تی شرت هم برام خریدن که حسابی سرحال بیام. سی دی مورچه ای به نام زی رو هم خریدیم. شب مانی میگه این که همه اش مورچه اس حیوون دیگه نداره؟ مانی خوابش برد و من نشستم همه اش رو دیدم

تا یه مدتی مثل آدم، خودم را به در و دیوار قفس نخواهم زد


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank