Saturday, May 26, 2007

من و یک عالمه حرف ننوشته

برادر من داره میره استرالیا برای یک دوره بورس تحصیلی که یکی از دانشگاه های استرالیا بهش داده. من هم خیلی خوشحالم و هم خیلی دلم براش تنگ میشه
به همین بهانه و با این مقدمه می خواستم چیزهایی در مورد مهاجرت و دیدم و احساسم نسبت به آن و خودم و خودِ خودم بنویسم که دیدم خیلی طولانی میشه؛ همه اش رو پاک کردم. می خواستم خودم را شرح بدهم دیدم در این نوشته جاش نیست. پس تصمیم گرفتم مثل قبلن ها از احساساتم و بینشم هر از چند گاهی بنویسم تا بخصوص دور و بری هام و بعد هم خودم بهتر خودم را بفهمیم

Sunday, May 20, 2007

قصه های من و مانی

در توالت نشسته ام و مشغول سیر آفاق و انفس و تفکر که ناگهان مانی در و باز می کنه و میگه دوست دارم
***
مانی را به سفارش پزشکش و بخاطر تخفیف آلرژی شدید بردیم اصفهان و گذاشتیمش پیش بابا مامان من. جایش خیلی خالیه. اگر چه تو این دو شب تونستیم سینما بریم و دو تا فیلم هم توی خونه دیدیم و خلاصه الواتی حسابی کردیم؛ اما یادم نمی ره موقع خداحافظی وقتی داشتم بوسش می کردم گفت خیلی دوست دارم

Wednesday, May 09, 2007

اخراجی ها

سی دی فیلم اخراج ها رو دیدم. تصنعی بودنش حالم رو به هم زد. صحنه های احساسی تقلیدی از فیلم های جنگی و آدم هایی که به حد یک فرشته یا قدیس خوب هستن و بایستی حتمن به نوعی یا با جبهه در ارتباط باشن یا مومن باشن و برای اطمینان با محاسن. آقای کارگردان؛ شما که از ابتدای انقلاب به برداشت خودتون با این تیپ آدم ها دم خور بودین تا حالا چند تا از این آدم ها دیدین. من هم چند تایی دیدم؛ توی جبهه و در همین جا؛ بعضی هاشون بی ریش بودن بعضی هاشون با ریش، بعضی هاشون مسلمون معتقد و بعضی هاشون مسلمون اسمی و بعضی ها هم نا مسلمون و یا بی دین. در عوض همه مون آدم های ناکس و نون به نرخ روز خور را زیاد دیدیم مگه نه؟
اداهای لاتی و جاهلی هم که داره جا می افته و اون دگم اندیشی بدون منطق که به غیرت تعبیرش می کنین
و حتمن اون موقع که آدم مثبتِ فیلم به جای اخراج و بگیر و ببند، با رفتار خوبش می خواد راه درست را نشون بده شما ها یادتون هست با بگیر و ببند و بزن و هزار کار بدتر از بد راه درست را نشون ملت دادین. غیرت مردانی که باورشان است مردم نمی فهمند و چون آنها بیشتر می فهمند باید دایه باشند و به هر وسیله ایی غایت فکریشان داخل کله پوک ما تزریق شود. شما و هم رزم هایِ ِ داخل جامعه تان سمبل یک حرکت و طرز تفکر هستین. به راحتی قابل قبول نیست علمدار یک حرکت فیلمی بسازه در انتقاد از بینش خودش بدون اینکه با انتقاد یا حذف داخل گروهی یا دولتی مواجه بشه
فروش گیشه شما بخاطر فیلمتون نبوده به خاطر تکه حرف ها و اعمالی بوده که جاهایی از فیلم کار کرده بودین

Saturday, May 05, 2007

قصه های من و مانی

من و مانی تو اتاق خواب رو تخت داریم بازی می کنیم . ندا از توی به مانی میگه بیا یه چیزی بخور، دیه روزه هیچی نخوردی. ببین اینا هم تو تلویزیون داره غذا می خورن
مانی: آره ولی اونا غذاشون مثل ما نیست که با ما فرق داره
من: تو که اینجایی نمی بینی اونا توی تلویزین دارن چی می خورن
مانی: ولی میدونم. دارن ماکارونی پیچ پیچی می خورن

Tuesday, May 01, 2007

فتوبلاگ بابک به روز شد

فتو بلاگ بابک به روز شد. آدرس؛ همین بغل

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank