Saturday, August 13, 2005

قصه های من و مانی 1

من: مانی، بابا، بیا یه بوس خداحافظی بده من دارم میرم تهران
مانی: نرو نرو ، منم میام
من: نمیشه، تو و مامان اینجا میمونین و بعدا میاین تهران، خب؟
مانی: منم باهات میام -و انگشتم را ول نمی کند
من: شماها بعدا میاین دیگه- و انگشتم را به زور از دستش در می آورم و حسابی می بوسمش
......
روز بعد
من: مانی سلام.خوبی، خوش گذشته؟
مانی: آآررره
من: دلت برای بابا تنگ نشده؟
مانی: نعععع

|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank