Tuesday, August 23, 2005

بی عنوان 2


تا حالا شده سعی کرده باشی یک مسیر 200 متری رو در پیاده روهای این شهر بدون پریدن از روی چاله چوله ها و یا تغییر مسیر به خیابون طی کنی و موفق هم شده باشی؟

تا حالا شده اون ریگی رو که اول کوچه پیدا کردی بدون اینکه تو چاله ها و مسیرهای کنده شده توسط شرکتهای برق، آب، مخابرات گاز بیفته تا ته کوچه شوت کرده باشی؟

تا حالا شده بعد از مدتها یک کامنت برای یکی تو وبلاگش بنویسی و بعد از فرستادنش، بخونی و ببینی در سه سطر 4 غلط املایی داشتی؟

تا حالا شده تو صف نونوایی ایستاده باشی و یه نفر از همه دیرتر بیاد و بخواد با زرنگی زودتر از همه نون بگیره بره؟

تا حالا شده فکر کرده باشی به موقع سر قرار می رسی ولی دیر رسیده باشی و فکر کنی به موقع می رسی و خیلی زود رسیده باشی؟

تا حالا شده کارت اینترنتت تموم بشه در حالیکه انتظار داشته باشی که هنوز چند ساعت دیگه میتونستی کار کنی؟

تا حالا شده به امید دیدار عزیزانتون برین به زادگاهتون و بعد از بس دلخوری الکی پیش بیاد و از بس تکرار بشه، موقع رفتن به اونجا استرس شدید داشته باشی و برگشتن هم اعصاب خرد؟

تا حالا شده توی یه چاله آب کم عمق پا بگذاری و بعد متوجه بشی تا بالای قوزک پاهات توی آب و گل فرو رفته؟

تا حالا شده اونقدر شنگول باشی که فکر کنی می تونی همه دنیا رو روی یه انگشتت بچرخونی؟

تا حالا شده اونقدر دمق باشی که با اینکه از صبح تا عصر چیزی نخورده ای باز هم حالشو نداشته باشی بری از توی یخچال چیزی برداری بخوری؟

تا حالا شده اونقدر مجذوب خوندن یه نوشته یا گوش کردن به یه آهنگ بشی که برای مدتی همه دنیای اطراف رو از یاد ببری؟

تا حالا شده به گرمی با کسی روبرو بشی و اون اصلن تحویلت نگیره؟

تاحالا شده فکر کنی تو حساب بانکیت پول داری و بعد که مراجعه می کنی یادت بیاد قبلن همه شو برداشت کردی؟

تا حالا شده نیمه شبا که داری برای مانی کتاب می خونی، در عالم خواب و بیداری جمله ای نامربوط با داستان، مثلن در مورد محیط کارت به زبون بیاری و تازه مانی گیر بده که چی گفتی؟

تا حالا شده فکر کنی چقدر تنهایی و همون روز از فامیل و دوست وآشنا تلفن و نامه داشته باشی؟ و فکر کنی چقدر دوست و رفیق همدل و هم زبون داری و بعد از همه شون ناامید بشی؟

تا حالا شده دوست داشته باشی می تونستی هر چی فکر می کنی روی کاغذ هم بیاری ولی باز هم بنا به ملاحظات همه شو خط خطی و پاره کنی یا اصلن از خیرش بگذری؟

تا حالا شده فکر کنی دنیا چقدر کوچیکه و بعد ببینی نه انگار خیلی بزرگه؟ یا فکر کنی دنیا خیلی بزرگه وبعد ببینی چقدر کوچیکه؟

تا حالا شده فکر کنی این زندگی و این آدما عجب پیچیده هستن؟تا حالا شده فکر کنی انگار از همه پیچیده تر و عجیب تر خودتی؟

تا حالا شده وقتی با مانی هستی و الکی بهانه می گیره پیش خودت بگی چقدر شبیه خودمه؟

تا حالا شده فکر کنی چرا من بابک دیروز یا روزای پیش نیستم؟

|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank