Monday, August 15, 2005

درهم برهم

منتظرم

نمی دونم منتظر کی یا چی. منتظر وقوع حادثه یا اتفاقی که یخ روزمرگی این زندگی رو آب کنه. شاید این انتظار ظهور، از زمان زرتشت در خون ما به یادگار مانده است.-گویند زرتشت به دعوت مردمانی از سرزمینی بسیار دور به مسافرت طولانی و سختی رفت که می دانست احتمال بازگشتش بسیار کم خواهد بود. برای اینکه مردم از دین او خارج نشوند، به آنها وعده ظهور پس از این غیبت را داد.انتظار ظهور منجی، برای ما ایرانیان و سپس مسلمانان به ارث گذاشته شده است

صبح از خونه بیرون میام، منتظر

در تمام طول روز و در بازگشت به خونه، منتظر

خونه اما جای امنیه، آرامش بخشه

دیشب خودم رو سرگرم کردم به تمییز کردن مبلها و بعد هم جارو زدن خونه. دست و پایم یه کاری می کردند و فکر و ذهنم جای دیگه و مشغول کار دیگه. کارها که تموم شد موندم چه کار کنم، چقدر بگردم در اینترنت و سایتها و وبلاگها ...بعد تلویزیون و اخبار و بعد .....همه چیز خاموش، بسه دیگه. چراغها هم خاموش

انگار داره بارون میاد-از بوی خاک بارون خورده فهمیدم- بعد وزش باد و برخورد قطرات بارون به شیشه ها و کانال کولر. مدتها بود صدای ریزش بارون روی کانال کولر را نشنیده بودم. همه پنجره ها را باز می کنم و صدای شرشر بارون خانه رو پر می کنه

طاقباز روی تخت دراز می کشم تا خنکای مرطوب باد از روی من عبور کند


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank