Wednesday, August 17, 2005

ندا و مانی

ندا و مانی خونه نیستند، یعنی اصلن اینجا نیستند...... جاشون خالیه


چند شب پیش داشتم مبلها رو جابجا می کردم. زیرشون 5 مداد رنگی، 3 انگور خشک شده (کشمش شده)، یک مهره لگو، یک باتری قلمی که ما تقریبن هفته ایی چهارتاش رو برای انواع ماشینها و اسباب بازیها مصرف می کنیم، دوتا هسته پرتقال(بقول مانی پسته پرتقال)، یک توپ کوچک و یک ماهی که دهانش شکسته و از بدنش جدا شده پیدا کردم. همه اینها و خیلی چیزهای آشنای دیگر، مرا بیادشون می اندازه، دستکش ظرفشویی ندا که تازه خریده بود تا هنگام ظرف شستن حساسیت دستش بیشتر نشه، کتاب "خاکستر" که در عرض سه روز خوانده بود و گذاشته برای من که در نبود آنها بخونم و حوصله ام سرنره. بوی آشنا و گرم مانی و ندا روی تختخواب - آخه ما حداقل تا مانی خوابش ببره سه تایی روی یه تخت دو نفره می خوابیم و وقتی یکی از ما بهوش میاد دست مانی رو از زیر متکای یکی و پاهایش را از روی دیگری باید بگیرد و بگذاردش روی تخت خودش - دمپایی های جفت شده مانی در دستشویی که با شوت کردن از پا در می آورد و تازگیها بعد از شوت کردن میره میاره جفتشون میکنه و از هر ده بار دستشویی رفتن فقط راضی میشه یکبار اونارو بپوشه و


سکوت


سکوت خونه اما حکایت از نبودنشونه

|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank