Monday, September 26, 2005

نامه های پدری و پسرش 1

سلام پسرم

نمی دانم مرا چطور و با چه شکل و شمایلی به یاد می آوری و اینکه اصلن به یاد من می افتی یا خیر؟ من کسی هستم که وقتی تو هنوز زبان باز نکرده بودی یک عالمه کتاب برایت گرفته بود و آنقدر برایت کتاب خواند تا تو هم به کتاب عادت کردی و هر شب باید حداقل دو سه کتاب (بقول خودت "اتاب")برایت می خواندیم تا خوابت ببرد و کتابهایت کم کم آنقدر زیاد شده بود که نگهداری آنها در کمد کوچولویت مشکل شده بود و تو گه گداری جلد یکی از آنها را پاره می کردی. من همانم که هنگام بیماری تو تا صبح کنارت دراز می کشید ولی چشم بهم نمی گذاشت و اگر بعد از پنج دقیقه که ناخودآگاه چشمانش روی هم افتاد بود،از خواب می پرید و خودش را سرزنش می کرد انگار گناه نابخشودنی مرتکب شده باشد.همان کسی که می خواست در زندگی چیزی کم نداشته باشی. همانی که برای اینکه تو حتا یک لحظه بیشتر در آغوش گرم خانواده باشی ، آنچنان به سرعت و با عجله از سرکار به خانه برمی گشت که همیشه (در گرما و سرما)خیس عرق به خانه می رسید. همانی که سعی می کرد حداقل روزهای تعطیل به دامن طبیعت ببردتت تا ریه های حساس و آماده آسمت برای چند ساعتی هوای سالم استفاده کند.همانی که وقتی با مامانی می رفتی مسافرت و من نمی توانستم بیایم روزی حداقل دو بار بهت تلفن می زد تا با تو صحبت کند و تو بعد از چند کلمه صحبت، گوشی را می انداختی و می رفتی. من همانی هستم که

خب بگذریم. خوشحالم که دیگر بزرگ و مستقل شده ای و برای خودت مردی شده ای. یادت هست یکبار به من گفتی در زمان حاضر کسی که اینترنت بلد نباشد بیسواد محسوب می شود. خب من هم الان باسواد هستم. کامپیوتر و ویندوز و کار با اینترنت بلد شده ام.دیگر از این ببعد می خواهم از طریق اینترنت برایت نامه بفرستم و باهات حرف بزنم. این روش شاید از بعضی موارد بهتر باشد. تو دیگر متوجه لرزش دستان من هنگام نوشتن روی کاغذ نخواهی شد. دیگر متوجه جوهر پخش شده در اثر قطره اشک من نخواهی شد.سر تکان نده، خودم هم نمی دانم چرا تازگیها اینقدر دل نازک شده ام، شاید از بالا رفتن سن و تنهایی من باشد
نمی دانم چرا وقتی فقط برای تو می نویسم نمی توانم هرچه در دلم هست روی کاغذ بیاورم. برای همین از یکی از دوستان خواهش کردم نامه های من را روی وبلاگش بگذارد. اینجوری راحت تر و آزادتر می نویسم و به این امید هستم که تو هم شاید روزی نامه ها را ببینی و راحت تر در مورد پدرت قضاوت کنی که چه آدمی بوده
باباجون میبینی حسابی پیشرفت کرده ام و حالا دیگر حتا می دانم وبلاگ چیست


مواظب خودت باش ،پدرت


پ.ن : خب من هم بالاخره بانی خیر شدم و نامه پدری رو برای پسرش گذاشتم توی وبلاگم


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank