Wednesday, September 28, 2005

نامه های پدری و پسرش 2

سلام پسرم

دفعه قبل برایت نوشتم که اگر نامه هایم فقط به آدرس تو نباشد و مثل یک قاصدک ولش کنم توی هوا ، شاید راحت تر و آزادتر بنویسم اما از همان لحظه به بعد مرتب به نامه الکترونیکم و وبلاگ این آقا سر می زنم تا اثری از تو بیابم و البته هیچ اثری از تو نیست. خودم خواستم به این شکل بنویسم و حق داری که حتا تا آخر عمر هم به این نوشته ها دسترسی پیدا نکنی. از میان میلیونها وبلاگ و سایت ، مگر اینکه علم غیب یا حس ششم داشته باشی. درست است که هر بار بور و پکر میشوم ولی احساس می کنم خیلی بهم نزدیکیم، به اندازه فشار یک دکمه کامپیوتر

امروزلوحی را که از مسابقه جهانی نقاشی برنده شده بودی و الان یک گوشه از اتاق قدیم خودت افتاده و خاک می خورد، دیدم.یادت هست؟ فکر کنم پنج ساله بودی و من و مامانت و بیشتر مامانت تو را یک روز در میان عصرها به کول می کشیدیم میبردیم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که البته خیلی هم دور بود و بعضی وقتها نرسیده به مقصد، تو خسته می شدی.چقدر با استعداد بودی و چه خوب پیشرفت می کردی. آن نقاشی را تو به همان سادگی و راحتی نقاشیهای دیگرت کشیدی. پسری بود که دست مامانش را گرفته بود میرفتند جایی، شاید به مدرسه یا خرید، یادم نیست. تازه یک داستان هم برای آن سرهم کرده بودی و بعدن تعریف کردی که بچه ها و مربیت جمع شده بودند دور تو و به قصه ات گوش می داده اند. حیف که هیچ کپی یا عکسی از آن نقاشی نداریم.نه تو و نه ما فکر نمی کردیم آن را برای مسابقه ای جهانی ارسال کنند. وقتی دعوت شدی در جمع بچه ها و پدران و مادرانشان -حیف که من در سفر بودم و نتوانستم در کنار تو و مامانت باشم-و از دست فرستاده بانو فرح لوح را دریافت کردی، تازه فهمیدیم چه اتفاقی افتاده است. تو هم کمرو بودی و ساکت یک گوشه صحنه ایستاده بودی ، البته چون تا بحال جلوی چنین جمعیتی نایستاده بودی. چقدر ما خوشحال شده بودیم و بهت افتخار می کردیم. راستی چرا ادامه ندادی؟ تابحال هروقت تمام سختیهای یک کار را پشت سر گذاشتی و زمان بهره برداری شروع شد، آن کار را کنار گذاشتی، مگه نه؟ نقاشی و بعد موسیقی.و ما هم منطبق با اصول تربیتی که معتقد بودیم آزادت گذاشتیم تا به هر کاری که دوست داری دست بزنی و ما بدون هیچ اظهار نظری تشویق و حمایتت کردیم. تو خود انتخاب کردی، همت کردی،سخت تمرین کردی، به جاهای خوبی هم رسیدی و یک مرتبه ولش کردی. ولش کردی در خلأ. ولی اصلن مهم نیست همه اینها تجربه زندگی است

خب بعدن برایت بازهم خواهم نوشت

مواظب خودت باش، پدرت


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank