Sunday, October 23, 2005

کمپینگ

بالاخره بعد از مدتها چادری که سفارش داده بودیم روز چهارشنبه آماده شد. چادر قبلی هشت نفره بود که دادیمش به بابا اینا و این یکی شش نفره است و مناسب برای خواب چهار نفر
می خواستیم روز جمعه بریم به دامن طبیعت از صبح تا عصر چادر بزنیم و دلی از عزا در بیاریم که ندا سرما خورد و عطسه و فین فین و بدن درد و ما ناچار خانه نشین شدیم
جمعه برای اینکه سرگرم باشیم و حوصله مان سر نرود چادر را آوردم بالا و توی هال چادر برپا کردیم. با کمک مانی سه تا متکا بردیم توی چادر و ندا را هم بردیم توی چادر که دلش برای ما تنگ نشه! و جاتون خالی سه ساعتی چادر بازی کردیم! اول سه تایی طاقباز توی چادر دراز کشیدیم و من و ندا شروع کردیم از دوخت و ... ایراد گرفتن و مانی هم نظر داد سقف چادر قرمز و قشنگه. بعد من و مانی خرسها و گرگهای خیالی دور و بر چادر رو با تفنگ کشتیم. بارش بارون و رعد و برق خیالی شروع شد و مجبور شدیم دو تا سگ و یک موش رو که زیر بارون خیس شده بودن توی چادر پناه بدیم-البته پاهای گلیشون رو با دستمال پاک کردیم که چادر نو مون کثیف نشه- خوردن چای و شیر و زولبیا بامیه و میوه و سپس کتاب خوانی برنامه بعدیمون بود. ندا خوابش برد و من هم با چشم گرم خواب، می دیدم که مانی میره بیرون چادر نقاشی می کشه میاره تو به من نشون میده و دوباره میره بیرون و یک نقاشی دیگه تا من خوابم برد و مانی همون بیرون با رژ لب در کمدهای لباس رو خط خطی کرده بود. بعد از این گردش دلچسب مجازی، یک ربع هم طول کشید چادر را جمع کنیم بچپونیم توی ساکش و باصطلاح برگشتیم خونه برای ناهار
ندید بدید ها، چادر ندیده ها، گردش نرفته ها
با اینکه جایی نرفتیم ولی بهمون خوش گذشت


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank