Monday, October 24, 2005

ایران و تعطیلی زیاد و فرهنگ تنبل پروری

آقا مملکت خوبی داریم؛ جون میده برای یللی تللی. مثلن می تونی صبح بجای ساعت کار معمول، ساعت ده بری سر کار و رادیو تلویزیون رسمن اعلام میکنه و اگه زود بری نگهبان شرکت چپ چپ بهت نگاه میکنه لابد یعنی "ای نامسلمون" یا "گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" یا یه همچین چیزی. یه روز ماه زود یا دیر دیده بشه تموم تعطیلیها و در نتیجه برنامه ریزیهای مردم یک مملکت بهم می ریزه. قرار ها، تماسها و کارهای بین المللی که دیگه تکلیفشون مشخصه
تازه این مربوط به تعطیلات رسمی میشه و اما روزهای کاری ؛ از خودم شروع می کنم؛
حضور در شرکت ساعت هشت صبح و سلام و علیک و خوش و بش و نوشیدن چای و بحث سیاسی و اقتصادی و بررسی و تحلیل و اندکی کار و ناهار و چای بعد از ناهار و آغاز بحثهای شیرین ناشی از اثر تخمیر غذا در معده و پر و بال گرفتن ذهن آدمی، دوباره اندکی کار و نوشیدن چایی و نالیدن از کار زیاد و نداشتن وقت حتا برای خاراندن قسمتهای مختلف بدن و ...... و این یک روز معمول کاری است در ایران البته با استثناهایی.
شرکت قبلی که بودم خصوصی بود و کار. این یکی نیمه دولتی و متصل به شرکت نفت است و طبعن الکی پولدار. تنبل خونه ست. هفته های اول خیلی کلافه بودم. کاری که برعهده ام بود انجام می دادم و می دیدم تازه ساعت شده ده. استانداردهای کاری، یادداشتها و جزوات حرفه ایی که مدتها بود می خواستم بخونم و هرچه دم دستم بود مطالعه می کردم و تازه می شد دو سه بعد از ظهر. بعدن فهمیدم باید!! ساعت کار متفرقه ام رو زیاد کنم. کار با اینترنت و وبگردی ام رو زیاد کردم، بعد از روی کنجکاوی اچ تی ام ال خوندم و همزمان توی بلاگ اسپات یه تخم لقی کاشتم که شد همین وبلاگ. در حال حاضر کار مهندسی می کنم، تا آنجا که بتونم اینترنت کار می کنم تا سهمیه کار با اینترنت ام برای یک روز تموم بشه،بعضی وقتا یه چیزایی می نویسم و اخیرن شروع کردم به "کتاب الکترونیک" خونی. اگه یه کم دیگه این اوضاع ادامه پیدا کنه و تحریم و این جور مسایل پیش بیاد، کار ما کمتر میشه و آمادگی آب حوض کشی رو هم خواهم داشت یه روز از بس حرص خوردم، ندا گفت تو که خوب زود به زود محل کارت رو عوض می کنی فرض کن این دفعه شغلت رو عوض کردی و رفتی توی کار فرهنگی! . من هم یک ماهی هست که تصور می کنم رفتم توی کار باصطلاح فرهنگی. این یونیسف هم که اصلن به روی خودش نیاورد برای رزومه من. شانس خوبی رو از دست داد این یونیسف و حالیش نیست. خوب شد با ندا سر اینکه خبرم میکنن یا نه، شرط نبستم


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank