Wednesday, November 02, 2005

بی عنوان 8

درسته که این یکی بانک بزرگی محسوب میشه ولی امروز یه گاف بزرگ پیش اومد و مهر تمام کارمندان بانک در گاوصندوق بود و بنا به دلیلی بر من و بقیه مراجعین، نامعلوم، نمی تونستند درش رو باز کنند و ما سحر خیزان یک ربع معطل شدیم تا مهر ها رو در بیارن
درسته که میگن این ماه، ماه مهمونی خداست ولی غیر از اون دو سه روزی که خودمون رو انداختیم اصفهان مهمون بابا مامانا، حتا خود خدا هم مهمونمون نکرد تا دیشب که ندا شام دعوتمون کرد بیرون غذا بخوریم و ما دو مذکران معصوم را اطعام داد. خوش گذشت. مانی از نور کم سالن ( بقول مانی مهتاب شده) و شمع روشن روی میز و بخصوص شیر آب و جا صابونی اتوماتیک که دستش رو زیرش می گرفت و بکار می افتاد خوشش اومده بود و چون قدش نمی رسید من کمر دردی بیچاره به مدت پنج دقیقه بچه به بغل از نوع آویزون، ایستاده بودم آقا کارشون که همانا نتیجه اش خیس شدن آستین و جلوی لباسش بود تموم بشه
درسته که ماه رمضون تموم شد ولی بالاخره زیپ کیف من همین روز آخری به دلیل تپاندن ظرف غذا، در رفت
درسته که این دو تا دختر خیلی کوچیکن ولی دارن میگن: سپیده جوری حرف میزنه انگار که خیلی خاطر خواه داره و من انگشت کوچیکه پاش هم نمیشم
درسته که علم پیشرفت کرده ولی نمایندگان آیات عظام حتمن باید ماه رو ببینند و حتمن اونها باید اعلام کنند ماه، نو شده و به اراده اونها زمان حرکت میکنه و عقب و جلو میره
درسته که مانی بعد از شش ساعت خواب، از ساعت هفت صبح همش دویده و بازی کرده و یک لحظه استراحت هم نکرده ولی دلیل نمیشه تا دوازده نیمه شب بیدار نمونه و مرتب من و ندا رو که ناخودآگاه خوابمون میبره رو بزور بیدار نکنه برای بازی
درسته که من توی این مملکت دارم زندگی می کنم و دیگه بقول بعضیا تابحال باید قبول می کردم که باید با شرایط موجود کنار بیام ولی نه تنها نتونستم بلکه هر لحظه تحملش برام سخت تر میشه. دلم لک زده برای زمانی که بتونم بدون هراس، از هرچه دلم می خواد حرف بزنم، بنویسم، فعالیت کنم، راه برم، فکر کنم، چیز بخونم و نفس بکشمدرسته که برق دو ساعتی هست رفته ولی این دلیل نمیشه من مطالبم رو روی کاغذ ننویسم که بعد برق بیاد و تایپش کنم و بعد بریزم اینجا


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank