Wednesday, November 09, 2005

بعضی مواقع همه چیز و همه کس را دوست دارم


به! چه هواییه امروز. از آلودگی هوا خبری نیست. هوا با رطوبت بالا و احساس خوبی که بعد از مدتها از نفس کشیدن بهم دست میده. بوی بارون. بوی خاک و گیاه و برگهای بارون خورده. رنگ سبز خالص بوته های شمشاد. همه چیز شسته و تر و تمیزه. با اینکه سالهاست زیباییهای طبیعت هم برامون دردسر ساز میشه؛ سیل میشه، گل و شل میشه پامون رو میگذاریم توش یا ماشینها و موتورهای رهگذر زحمتشو برامون میکشن، تاکسی دیگه پیدا نمیشه، بعد از نیم ساعت که تونستیم سوار تاکسی بشیم توی ترافیک الکی گیر می کنیم و بالاخره هم مجبور میشیم پیاده بشیم و توی بارون پیاده تا خونه بریم و هزار تا مشکل کوچک و بزرگ دیگه. با تمام این حرفا من خیلی بارون و برف رو دوست دارم
چاله های آب رو –به شرط اینکه خیلی گود نباشن- دوست دارم
قطرات آب گل آلود پاشیده شده روی کفش و شلوارم رو –به شرط اینکه خیلی زیاد نباشن- دوست دارم
نیم ساعت –به شرط اینکه خیلی زیاد تر نشه- زیر بارون منتظر تاکسی ایستادن رو دوست دارم
نوک دماغ یخ کرده مو دوست دارم
کاپشن سورمه ایی- زرده ام که خیس آب شده رو دوست دارم
دفترچه بیمه ام که نمی دونم آب از کجا به داخل کیفم رفته و خیسش کرده و همه نوشته هاش تو هم رفته رو دوست دارم
اثر جای پاهای گلی روی پله ها رو دوست دارم
صدای بارون و نسیم خنک که از پنجره باز آشپزخونه میاد تو رو دوست دارم
ابرای سفید و خاکستری و سیاه توی آسون رو دوست دارم
کوههای سفید پوش که از پنجره اتاق خواب پیداست رو دوست دارم
با شلوارک و تی شرت خوابیدن و احساس ملایم سرما و لرزش و کز کردن زیر پتو تا کم کم گرم بشه رو دوست دارم
نمی دونم چرا احساس می کنم تقریبن همه رو دوست دارم


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank