Saturday, November 26, 2005

من انشا می نویسم و اصل عدم قطعیت

یادم است کوچکتر از حالا که بودم و تازه سواد خواندن و نوشتن پیدا کرده بودم و می توانستم چند جمله ای سر هم کنم، ساعتی در مدرسه پدیدار شد به نام زنگ انشا با انواع و اقسام موضوعاتی که با ذهنیات ما بچه ها ( یا حداقل من) سازگار نبود. یکی از آن موضوعات که همه ما اگر ننوشته باشیم حاقل شنیده ایم "علم بهتر است یا ثروت" بود. و "البته واضح و مبرهن بود که...." و ما با چه اطمینان و قطعیتی چند جمله بی سر و ته به هم می بافتیم که اثبات کنیم البته که علم بهتر است ( اگر عقلمان هم می رسید شاید جرات نمی کردیم خود را کوته فکر و امل نشان دهیم و بگوییم شک داریم که...). خیلی کوچکتر از اینها که بودیم علمای قوم با چنان قطعیتی زمین را مرکز هستی می دانستند که اگر کسی به نوع دیگری فکر می کرد مرتد به حساب میامد. زحمت داشت رجوع به عقل و منطق برای اثبات چیزی که اعلام میکردند و رسیدن صدای غیر و استدلال و منطق به گوش مردم هزینه های سنگین داشت. سلطه بی چون و چرا در جامعه تک صدایی. شاید عده ایی شک کرده بودند، اما یک نفر اعلام کرد زمین مرکز هستی نیست. و او مرتد بود و سوزانده شد و الان همه می دانیم که زمین مرکز هستی نیست. در کتاب فیزیک دبیرستان خواندیم حرکت نسبی است و من کوچک به فکر افتادم این نسبیت می تواند خیلی معنا داشته باشد. بزرگتر شدیم و خوانده ها و شنیده ها و پندارها و اعتقادات و جهان بینی ها و پرستش شخصیت بظاهر بی همتا و بی نقص انقلابیون و تصور حرکتها و انقلابهای بظاهر بی عیب و نقص و آرمانی بخصوص در فرانسه و شوروی (سابق)؛ بوسیله تجربه هایمان از افراد و محافل مذهبی متعصب با دیدگاههای کوتاه و باورهای خشک و بی منطق و افراد و محافل روشنفکر نما با حرفهای قلمبه سلمبه بی محتوا، تغییر و تحولات جهانی - بخصوص از زمان ظهور گورباچف که به شکل غیر قابل انتظاری مفاهیم مطلقی را زیر سوال برد- محک خورد و حالا دیگر بایستی می فهمیدیم که خودمان و باورهایمان و نتیجه گیریها و تحلیلهایمان، نص صریح و بی اشتباه نیست و نخواهد بود. حالا دیگر بایستی می فهمیدیم نباید از شنیدن یا خواندن مخالف رنجید؛ نه فحش و بد و بیراه بگوییم و نه به بیسوادی و بی اطلاعی تهمت بزنیم. حالا دیگر بایستی می فهمیدیم هر تفکر دگم و بی منطق بلای جامعه انسانی است، افیون و ترور کور و... است. حالا دیگر بایستی می فهمیدیم منطق ریاضی صفر ویک در جامعه انسانی معنا ندارد و مفاهیم درست و اشتباه به شکل کامل و خالص قابل تعریف نیست. حالا دیگر بایستی می فهمیدیم نمی توان به سادگی و سهل انگارانه مرگ بر و درود بر فرستاد و چیزی را رد یا پرستش کرد،نمی توان متهم کرد، نمی توان...و نمی توان
حالا اندکی بزرگتر از آن موقع که کوچک تر بودیم شده ایم. اما حالا هم مرگ بر و درود بر زیاد است. حالا هم خودی و غیر خودی و خوب و بد زیاد داریم؛ شاید حتا بیشتر از آن موقعها و حتا بین کسانی که حالا دیگر بایستی می فهمیدند که ... . خیلی سخت است در تئوری و عالم تفکر چیزی را بیان کردن و در عمل به آن پایبند بودن. خیلی راحت تر خواهیم بود اگر مثل آن موقعها یک خط وسط تخته سیاه کشیدن و هر قسمت را با خوب-بد جدا کردن و اسامی را با ضربدر زیر این دو ستون نوشتن


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank