Saturday, December 03, 2005

بی عنوان 13

خب من کأنهو یک پدر خوب و دوست داشتنی و همسری همراه و خوش اخلاق و خلاصه همه چیز تمام، ایندفعه هم به بهترین شکل نقش خود را بازی نموده و پنج شنبه و جمعه دربست در خدمت مانی و ندا و البته خودم بودم. پنج شنبه به بهترین نحو از زندگی لذت بردیم و از صبح تا ساعت یک بعداز ظهر مشغول بانک و دادن رسید اقساط "خانه بعد از این" به شرکت انبوه ساز گذشت و خیلی حال کردیم. بعد از ظهر نیز صد البته بیشتر خوش گذشت چون مانی سرحال نبود و مرتب بهانه می گرفت و ما از ترس اینکه دوباره مجبور شویم قرار فردا را بهم بزنیم، بستیمش به شربت سرماخوردگی و به ناچار ندا تنهایی برای خرید بساط سور و ساط فردا اقدام کرد. انگار گوش شیطان کر شده بود و دستانش در آستینهایش گیر کرده بود و نتوانسته بود وارد آستین دیگران کند، زیرا ما به سلامتی به پای تله کابین توچال رسیدیم. اگر چه صف طولانی ما را از سوار شدن منصرف کرد ولی ناگهان به یکی از همراهانمان که اتفاقن منیسک پایش عمل شده بود و نمی توانست بالا بیاید وحی شد که برویم پیست ماشین سواری که البته تعطیل بود و ما در هاله ای از نور هدایت شدیم به سمت محوطه تیراندازی با کمان. در صدر اسلام به سوارکاری، شنا و تیراندازی سفارش شده و اخیرن نیز با تاکید رییس جمهور مواجه شده و من و هیئت همراه به دلیل پایبندی به همه چیز و از جمله سفارشات بزرگان، هزار تومان داده و ده عدد تیر دریافت نموده و پس از دو دقیقه آموزش به سمت هدف پرتاب نمودم. تیر اول از تمام موانع موجود گذشت و در حال پرواز در اوج آسمان با تشویق مردمی ندا و همراهان مواجه شد. در جواب استاد که پرسید کدام چشمت را بستی و تیر انداختی حسابی گیج شده اما مطمئن بودم که یا هر دو چشمم باز بوده است ویا هر دو بسته
یک "چیز" دیگر هم دیدیم که نمی دانم ورزش است یا همان "چیز". ولی بر اساس شنیده ها مسابقات بین المللی هم دارد و تیم ایران در مسابقات آسیایی چهارم شده است. و این "چیز" همانا پینت بال (paintball) بود که من از تماشای آن خیلی لذت بردم بخصوص که بسیار شبیه بازیهای ما در عهد عتیق با سرنگ و آب بود. خانمها استقبال نکردند اما من می خواهم در تیراندازی و پینت بال ثبت نام کنم و خیلی کارهای دیگر. آرزو بر جوانان هیچوقت عیب نبوده است بنابراین نگویید سر پیری و معرکه گیری


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank