Saturday, December 17, 2005

بندرعباس

کارفرما طلبید و ما هم اجابت کردیم و با سفینه مرگ رفتیم بندرعباس و غیر از افتادن در دو سه تا چاله (اینجا هم چاله ها ول کن نیستند) هیچگونه سقوطی نداشتیم. صبح با طلوع خورشید در آسمان نیلگون، خلوص رنگ های نارنجی و آبی و سفید را با دهان نیمه باز از حیرت تماشا میکردم. مشاهده خبر پیشنهاد انتقال یک دولت از این سر دنیا به آن سرش دهان مذکور را از حیرتی با جنس متفاوت از قبلی تا جایی که امکان داشت باز نمود و صد البته که من به سرعت روزنامه و دهان فراخ شده را بسته و به مشاهده ابرهای تپل مپلی مثل پنبه و رشته رشته مثل پشمک و آسمان آبی آبی و افق دور دست ادامه دادم که لحظات گرانقدر از دست نرود. اگر قرار بود سقوط کنیم سی و دو هزار پا ارتفاع خیلی زیادی بود. تا توانستم نفس کشیدم. از شب مهتابی و گل های کاغذی و... عکس گرفتم و تابوی نحوست بندرعباس در آن شرایط دوازده سال پیش خودم را شکستم و واقعن که شهر عوض شده بود و البته شرایط من هم دیگر آن شرایط نبود و شاید دیدگاه منفی و تلخ من ناشی از آن شرایط بوده است. هر چه بود ذهنیت من عوض شد. محوطه اطراف هتل هما را بسیار زیبا درست کرده بودند و چه شب مهتاب زیبایی بود و جای ندا خالی که هی میگفت بریم بندرعباس و من میگفتم پا به آنجا نخواهم گذاشت و جای بابا و مامان خالی که با اوقات تلخی من روبرو می شدند اگر حرف از آمدن به بندر و دیدن من می کردند و جای مانی خالی که برویم کنار دریا و سنگ بیندازد در آب و جای همدوره ایهایم هم خالی. سر در ورودی منطقه یکم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم عوض شده و شیک و پیک شده بود! به خانه که برگشتم انگار ده روزی از خانه دور بوده ام


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank