Sunday, December 18, 2005

آییییی انگشت شست پایم

در آشپزخانه مشغول ریختن یخ در لیوانها بودم که یک قطعه یخ از دستم لیز خورد و افتاد روی پایم. قالب یخ درست روی انگشت شست پای راستم افتاده بود و من متعجب از درد وحشتناک پایم، متوجه انگشتم شدم که قطع شده بود و اندکی جلوتر افتاده بود زیر کابینت. درد امانم را بریده بود. فریاد زدم و از ندا کمک خواستم. ندا بسیار آرام و خونسرد مشغول رسیدگی به کارهای خودش بود. من با همان حال و روز یک کیسه فریزر برداشتم و شست پایم را در آن پیچیدم و درون یک کیسه دیگر پر از یخ گذاشتم تا شاید بتوانند دوباره پیوند بزنند. " ندا بجنب" اما ندا با آرامش تمام به دنبال کلید ماشین می گشت. کلید را که روی مبل افتاده بود برایش پیدا کردم و سوار ماشین شدیم که مرا برساند بیمارستان
خبری از ندا نیست ولی دوستم و همسرش که هر دو پزشک هستند در کنارم قرار دارند. اورژانس بیمارستان بیشتر شبیه محل های تزریقات است؛ آقایی می گوید صبر کنید تا آمپول این را ( به کسی که پشت پرده روی تخت خوابیده اشاره میکند) بزنم الان می آیم. می آید و همانجا روی صندلی ای که نشسته ام می خواهد انگشتم را بخیه بزند. اعتراض می کنم که این چه وضعی است و اتاق عمل و پیوند اعصاب و عروق خونی و رعایت بهداشت و .... و آن مرد میگوید این کار ها خیلی وقت می گیرد درعوض من الان می دوزم و تمام میشه می توانی بروی منزل؛ و چون من با تعجب و استفهام نگاهش می کنم اضافه می کند: البته دیگر نمی توانی تکانش بدهی و دیگر هیچ حسی نخواهد داشت، اما بالاخره سر جایش هست و خیلی بد ریخت نخواهد شد. دوستان پزشکم به تایید سر تکان می دهند و من بناچار راضی می شوم و او با نخ سیاه، کوک های گنده و نامرتب و ناشیانه ای به انگشت پایم می زند

صبح که از خواب بیدار میشویم، خوابم را برای ندا تعریف می کنم ولی چون دیرش شده فراموش می کنم بهش اعتراض کنم که چرا اینقدر مرا در خواب حرص داده است! و جالب تر اینکه تا دو روز بعد از آن شب هم انگشت پای راستم بیحس بود! می توانستم تکانش بدهم ولی احساس ضعف بسیار شدیدی در انگشتم داشتم


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank