Tuesday, December 20, 2005

به دنبال پرستار

چند ماه پیش پرستار مانی اعلام کرد دیگه نمی تونه پیش ما بیاد و ما هم در به در دنبال کسی می گشتیم که بتونه جایگزین او بشه. آشنایان و نزدیکان اندکمون در تهران نه تنها کسی رو سراغ نداشتند بلکه حسابی ترساندنمون که این کار رو نکنید خدایی نکرده اینجور میشه و اونجور میشه! ما هم بنا به تجربه خوب قبلی و اینکه من و ندا هر دومون اندکی هم لجباز تشریف داریم زیر بار نرفتیم و بناچار دست به دامن مراکز معرفی پرستار در بخش آگهی های روزنامه همشهری شدیم. با دقت و وسواس چند آگهی را که بنظر باسلیقه تر میامد انتخاب کردیم و قرار شد من و ندا نصف و نصف تماس بگیریم. اولین و آخرین تماس رو من گرفتم. خانمی که گوشی رو برداشته بود پس از پرسیدن نام و تقاضای من، بلافاصله خودمونی شد و گفت: آقای ... جونم (منظور من بودم) بفرمایید چند ساله می خواهید باشن؟
من: ترجیحن بالای سی سال؛ آنهم به دلیل تجربه ای که فکر می کنیم باید داشته باشن و در ضمن اگه تجربه مادر بودن هم داشته باشن بهتره ولی مهمتر اینکه... اون خانم وسط حرف من پرید: وااا، آقای ... جونم پس این دخترای بیست و دو- سه ساله چه گناهی کردن؟ من: خانم ببخشید من می خوام تربیت بچه م رو و یک خونه زندگی رو دستشون بسپارم و .... اون خانم وسط حرف من: بله بله می دونم. حالا می خواین سر وساده باشن یا امروزی؟ من:منظورتون از امروزی ؟ اون خانم: دوست دارین ژیگول پیگول باشه و باهاتون صمیمی باشه و غیره


ما هر طور شده بود پرستارمون رو راضی کردیم که پیش ما بمونه و هنوز هم میاد و تجربه مثبت و خوب ما هنوز پابرجا مونده. با اومدن ایشون به زندگی ما، یه تغییر بسیار اساسی در زندگی ما رخ داد و شاید اگه خیلی اتفاقی پیداش نمی کردیم و به کمکمون نمیومد،مسیر زندگیمون جور دیگه ای رقم می خورد و باعث تاسفه که چند تا برخورد اینجوری از طرف مراکزی که قاعدتن باید معتبر باشن می تونه یه گروه انسان لایق و زحمتکش یا سایر مراکز دیگه رو بدنام کنه


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank