Tuesday, January 31, 2006

بی عنوان 18

خب من الان در یک صف بسیار طولانی ایستاده ام. از همه نژادها و از کلیه نقاط دنیا نمایندگانی اینجا حضور دارند. کشور های آفریقایی بیشترین تعداد را تشکیل می دهند. آنها بخاطر فقر و گرسنگی و بعد هم جنگ های داخلی به اینجا آمده اند. تک و توک اهالی اروپایی و آمریکای شمالی مشاهده می شوند. دور و بر من همه ایرانی هستند و طبق عادت، مرتب سرک می کشند ببینند آن جلو چه خبر است؛ در ضمن بازار شایعه هم داغ است. هرکسی دیده ها یا شنیده های خودش را با لحن حق به جانب بیان می کند، وسط حرف هم می پرند، حرف هم را تصحیح یا تایید می کنند و گاهی چیزی اضافه می کنند. من اما مطمینم که این بار هیچکدام قبلن نه چیزی دیده اند و نه شنیده اند و همه به اندازه هم از موضوع اطلاع داریم


صف به آهستگی به سمت جلو حرکت می کند


شبح ساختمانی که مقصد ما است و این صف طولانی را به درون می بلعد از دور پیداست. ساختمان نه چندان بلندی است با عرض بسیار زیاد. نزدیک شدن حکومت ایران به شورای امنیت تیتر اصلی یکی از چندین تابلوی نمایش (بیلبورد) بزرگ نصب شده در محوطه است. اخبار و اتفاقات مهم جهان پشت سر هم روی تابلو، نمایش داده می شود


صف به آهستگی به سمت جلو حرکت می کند


همهمه مبهم صحبت این خیل عظیم انسان ها فضا را فراگرفته است. مرد و زن و پیر و جوان،با هر عقیده و مرام و دین و ایمانی، با همان لباسهای معمولشان اینجا حاضر شده اند. با لباس رسمی و غیر رسمی، لباس خواب، با لباس زیر و حتا بدون پوشش؛ و هیچکدام از این نوع پوشش ها، چهره ها و عقاید برای دیگران عجیب نیست


صف به آهستگی به سمت جلو حرکت می کند


من به نزدیکی در ورودی ساختمان رسیده ام. وارد می شوم. ماموری هر مراجعه کننده را به طرف اتاقکی هدایت می کند. از اینکه می بینم ماموران به تمام زبان ها تسلط دارند و با هرکس به زبان خودش صحبت می کنند، حسابی متعجب شده ام. در این اتاق که از باجه تلفن عمومی بزرگتر است، مامور همراه، به فارسی سلیس مرا راهنمایی می کند تا در حالت ایستاده هر دو دستم را روی صفحه ای قرار داده و برای چند لحظه به درون شکاف باریکی نگاه کنم. برایم توضیح می دهد که از اثر انگشت و دی ان اِی، کد منحصر بفردی به هر شخص تعلق می گیرد و در شبکه بسیار پیچیده کامپیوتری ذخیره می شود. بقیه مراحل رسیدگی به کارنامه اَعمال، با استفاده از این کدِ شناسه در زمان کوتاهی انجام خواهد شد و بهشتی یا جهنمی بودن افراد مشخص می گردد. پرسیدم: مگر اینجا کجاست؟ گفت : برزخ


نمی دانم خواب می بینم یا هذیان می گویم؛ اما امشب ساعت هشت و نیم با هواپیما جهت انجام ماموریتی کاری عازم اهواز هستم. اگر برگشتم که برگشتم و اگر نه که نه. بدرود و خداحافظ


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank