Sunday, January 29, 2006

داره برف میاد

داره برف میاد. بارش برف شدت گرفته و از پشت این شیشه کثیف اتاق کار من هم قابل دیدن شده. از اتفاق من امروز کمتر از روزهای دیگه لباس پوشیدم. دو روزه دوباره شروع کردم به خواندن رمان های ساده به زبان انگلیسی؛ بابا لنگ دراز. زبان خواندن صبح ها، قبل از شروع کار را هم می خواهم از سر بگیرم. می خواهم این حس که تلاش هایم بیهوده است و حس بدتر روزمرگی را کمرنگش کنم

لابد می خواهید بپرسید مشکل خاصی پیش آمده؟، در محل کار، توی خونه، با همسایه ها؟، .... حال خودم خوبه، مانی و ندا هم خوبن. نه مانی مریضه و نه ندا. کم خوابی ها و بد خوابی های مانی هم عادت شده. کار و بار من هم طبق معموله؛ با این آقاهه ی مریض روانی که با همه و در همه زمینه ای با شک رفتار میکنه سر و کله می زنم. کاریش نمیشه کرد دیگه باید تحملش کنم. ندا هم فعلن مشکلی با کارش نداره. چی؟ نه بابا؛ نگویید داره افسردگی از نوشته هایم میزنه بیرون ولی باهات که حرف می زنیم سرحالی. خب آره بارها گفتم که فقط دماغم و کونم سوخته و بعضی وقت ها با شرایط سیاسی-فرهنگی-اجتماعی سوزشش کم و زیاد می شه. حق دارم بعضی وقت ها احساس خستگی کنم. به خودم حق می دهم غر بزنم یا بعضی وقت ها ناله کنم. برای همین هم اینجا می نویسم که یادم نره و تذکر و یادآوری باشه برای خودم. شاید برای همینه اینجا بعضی وقت ها خاکستری میشه که زیبایی خودش رو داره مثل زندگی با رنگ های مختلفش

خب پس می تونم با خیال راحت نوشته ام رو ادامه بدم؟
آره هوا یه جوریه. یه رنگیه. همون شکل و رنگی که من دوست دارم. یه احساس خیلی ملایم دلتنگی و تنهایی ؛ انگار که یه گوشه از دل یا قلب آدم کنده شده باشه و جایش خالی باشه. انگار تنهایم و هیچکس من رو نمی بینه ولی من دارم از پنجره، یه گوشه از آسمون برفی رو میبینم و دیوار ساختمان روبرو و موچسب های خشک شده روی اون و دودکش هاش و آنتن های بد ریخت تلویزیون برای دریافت برنامه های بی سر وته یه غم ملایم و خفیف و یک دست؛ عین ابرهای خاکستری آسمون


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank