Saturday, January 14, 2006

هدیه خودم به خودم

می خواستم برای تولد خودم یک کتاب بخرم و به خودم هدیه بدهم، نوشته پشت جلد را هم نوشتم و فقط مانده بود خرید کتاب. تهران وقت نکردم، گفتم میروم اصفهان. اصفهان هم طبق معمول، اصلن وقت نکردم. باید این نوشته را جایی می نوشتم که یادم نرود و تلنگری باشد برایم

بابک جان
می دانم دلت می خواست نوازنده خوبی باشی
می دانم دلت می خواست عکاس خوبی شوی
می دانم دلت می خواست دانشجوی خوبی می بودی
می دانم دلت می خواهد مهندس خوبی باشی ؛ ولی نشده است

می دانم دلت می خواهد فعال اجتماعی باشی و سر و کله بزنی و کلنجار بروی
می دانم دلت می خواهد پیشرفت کنی و به آنچه فکر می کنی لیاقتش را داری برسی
می دانم دلت خیلی چیزها می خواسته و می خواهد ؛ ولی نشده است

می دانم دلت می خواهد احساس کنی هستی و کاری به پیش می بری ؛ ولی نشده است

عیبی ندارد
بدان اما بدون اینکه دلت بخواهد آدم خوبی از کار درآمده ای

می دانم نمی توانی حسرت نتوانسته ها و نشده ها و موقعیت های نداشته را نخوری ؛ اما در کنار اینها ، داشته هایت را هم ببین و قدردان باش



سی و ششمین سال تولدت مبارک
از طرف خودت


|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank