Wednesday, February 15, 2006
قصه های من و مانی 13
آموزش مثلن ادب به مانی توسط دیگران
مانی: بابا این چیه؟
من: این کونِ
مانی: پس چرا ... (نام مربی اش) میگه این دمِ؟
من: نه بابا دم که مال حیووناست. به ... بگو مگه من حیوونم که دم داشته باشم. ببین توی اسباب بازی هات حیوونا دم دارن که به کونشون چسبیده
مانی: بابا این چیه؟
من: این دودولِ بابایی
مانی: پس چرا ... (نام مربی اش) میگه این بوبولِ؟
مانی شلوارش رو میکشه پایین و بابا بزرگ مامان بزرگش می زنند روی دست خودشون و با خنده میگن عیبه. و این عمل بصورت یک بازی تکرار میشه
مانی شلوارش رو میکشه پایین و با چشمان منتظر و شیطونش به من نگاه میکنه. من بدون عکس العمل خاصی میگم؛ مانی هوا سردِ، سرما می خوری. و این عمل حداقل در داخل خانواده ما دیگه بازی نیست و اگر هم انجام بشه مانند خیلی کارهای معمولی دیگه باهاش برخورد میشه