Monday, February 20, 2006
قصه های من و مانی 14
پنج شنبه، جمعه تصمیم گرفته بودیم در خانه انگلیسی حرف بزنیم و همه اش برنامه های به زبان انگلیسی ببینیم. مانی از این بازی ما و کلمات عجیب غریبی که از دهان ما می شنید خوشش آمده بود و تا جمعه که او هم را افتاده بود؛ پرسید: توت فرنگی به انگلیسی میشه چی؟
ندا: اِستِرابری. خب حالا اگه گفتی قلم به انگلیسی چی میشه؟ میشه پِن،چی؟ پن
مانی: دیکشنری چی میشه؟
ندا: دیکشنری
مانی باورش نمیشد انگلیسی و فارسی کلمه ای یکی باشه و خلاصه تا عصر هی می پرسید و ما می گفتیم؛ دیکشنری
ندا: اِستِرابری. خب حالا اگه گفتی قلم به انگلیسی چی میشه؟ میشه پِن،چی؟ پن
مانی: دیکشنری چی میشه؟
ندا: دیکشنری
مانی باورش نمیشد انگلیسی و فارسی کلمه ای یکی باشه و خلاصه تا عصر هی می پرسید و ما می گفتیم؛ دیکشنری
راستی اون شِبهِ معجزه به همان برق آسایی که بر سرم نازل شده بود، از سرم زائل شد و زندگی ما به روال عادی برگشت. ولی انصافن خیلی حیف شد
راست راستی فتوبلاگم هم به روز شده