Saturday, February 04, 2006
بی عنوان 19
محل زندگی و طبعن آسایش ما دقیقن نبش خیابان است. دیشب و پریشب تا ساعت یک نیمه شب صدای طبل و سنج و ... و ...، آرامش ما را برهم زده بود
دیشب با مانی دست در دست هم رفتیم آشغال ها را بگذاریم دم در و خرید کوچولویی هم از میوه فروش و سوپر بکنیم. سه چهار تا خونه اونورتر، میز چیدن توی پیاده رو و با برگ شمشاد و چراغونی سبز تزیینش کردن.چند تا جوون هم سینی به دست بین ماشین ها شیر کاکائو داغ پخش میکنن. کف خیابون پر شده از لیوان یک بار مصرف و ترافیک از هر دو طرف تا ناکجا. مانی میگه: "دیدی چراخ روشن کردن؟ چقدر صدای آهنگشون بلنده؟" و منظورش از آهنگ، نوحه است. دویست قدم دورتر، آنطرف خیابان، پیاده روی جلوی دوتا خونه را با داربست و پارچه مسدود کردن و روی پارچه ای نوشته اند "هیئت عزاداران حسینی خیابان خواجه عبداله". اینجا هم صدا به نحو آزاردهنده ای بلند است. ما با یک عالمه بار مجبوریم در خیابان و از میان شلوغی و همهمه و ماشین و آدم و موتور و آب و گِل راهی برای خودمان باز کنیم و من نگران که ماشین یا موتور یا تنه فرد رهگذر یا دیگرانی، مانی را به طرفی پرت نکند
مدیرکل مراکز فرهنگی-هنری شرق تهران : "با هدف آشنا ساختن گروههای سنی کودکان با مفاهیم و موضوعات متناسب با دهه نخست محرم و دهه فجر، نوآموزان مهد کودک و پیش دبستانی به صورت نمادین دسته های عزاداری در مراکز فرهنگی-اجتماعی شهر تهران دایر می کنند