Wednesday, February 22, 2006

خواب

با زبان انگلیسی بسیار روان با رییسم بحث و جدل می کردم و خودم هم متعجب که چقدر زبانم خوب راه افتاده است. کم کم کار به فحش و بد و بیراه رسید و در اینجا هم من کم نیاوردم تا جایی که به خودم می گویم اگر در خواب اینقدر خوب حرف میزنم، حتمن در بیداری هم می توانم



مانی کوچک است؛ در کالسکه نشسته و با چشمان درشت اش به مردم نگاه می کند. خانم همراهِ ما، دوست من است. من کالسکه مانی را در طبقه همکف فروشگاهی بزرگ، به سمت قسمت لوازم آرایشی هدایت می کنم. دوست من موهای سیاهِ سیاه و صورت سبزه دارد، شبیه دختران اسپانیایی است که در تلویزیون می بینیم و خیلی هم مهربان است. ندا نمی داند ما با هم بیرون آمده ایم. از دوستم خواهش می کنم به سلیقه خودش عطری با بوی خنک برای ندا بپسندد. پول عطر را که می دهم به پشت سرم نگاه می کنم تا از او تشکر کنم؛ در شلوغی جمعیت گم شده است

|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank