Sunday, April 16, 2006

روزانه 5

سَرَم مَنگِ. همه چیز؛ صداها و تصاویر مبهم به نظر میان.انگار یه پرده من رو از بقیه دنیا جدا کرده
دارم پیاده خیابون ولیعصر رو میام به طرف میرداماد. دو تا پسر از روبروی من رد میشن. دارن با هم حرف میزنن: عجب کُسی بود ناکِس
می رسم سر میرداماد. چراغ داره قرمز میشه.یه ماشین می پیچه جلوی یکی دیگه. می شنوم: احمق ِ بی شعور ِ لاشی

سَرَم مَنگِ. همه چیز؛ صداها و تصاویر مبهم به نظر میان

یه پیکان درب و داغون. "مستقیم" صندلی جلو خالی ِ. حالش رو ندارم کمر بند ببندم. سَرَم مَنگِ و پیکان؛ حرکت، باشتاب. پل رو میایم پایین. با همون سرعت از سرعت گیر میریم بالا ومیایم پایین. دل و روده من هم میاد بالا ولی پایین نمیاد. با رخوت حرکتی به خودم میدم و کمربند رو میکشم، نیم متر بیشتر طولش نیست، بدون قفل وبست

سَرَم مَنگِ. همه چیز؛ صداها و تصاویر مبهم به نظر میان

میدوون محسنی پیاده میشم. سه نفر ردیف، جلوی در ایستاده اند و راه را بسته اند. "بازه آقا؟ ارز هم خرید فروش میکنین؟" –بله. چی میخوای؟ "دِرهَم" -نداریم. صرافی بعدی سه تا پله بالا میره. حتا فکر بالا رفتن از سه تا پله منصرفم میکنه. باشه برای بعد

سَرَم مَنگِ. همه چیز؛ صداها و تصاویر مبهم به نظر میان

خوشبختانه کلاس زبانم پنج پله میره پایین. خانم ص میگه بیشتر باید کار کنیم. منظورش منم که باید بیشتر کار کنم. میام بیرون. هنوز همه چیز؛ صداها و تصاویر مبهم به نظر میان. "سیدخندان" دو نفر عقب اندکی جابجا میشن تا من سوار بشم. "اِکسیوز می" چپ چپ نگاهم میکنن؛ خودم هم می فهمم سوتی بوده. به خودم میگم پیاده روی حالم رو جا میاره. از تاکسی پیاده میشم. کیفم سنگینه. خیلی سنگین

توی سوپر بزرگِ دوبار تا ته میرم و برمیگردم. می دونم صابون مایع میخوام و خمیر دندون اما پیداشون نمیکنم. چرا این کارمند سوپر اینجوری نگاهم میکنه؟ حالش رو ندارم دهنم رو باز کنم بهش بگم چی میخوام

سَرَم مَنگِ. افکارم پشت سر هم دارن رژه میرن. باید آیِلتس رو بیشتر از شش بشم. باید بشینم سی دی آر بنویسم. ماشین رو باید ببرم تعمیرگاه. باز هم وقت نشد نوشته م در باب تقدیم زردیِ کیک زرد به مردم رو توی وبلاگم بنویسم. حالش رو هم ندارم درباره آنچه که نتایج سفر البرادعی و جلسه روز سه شنبه اعضای شورای امنیت برای ما مردم در پی خواهد داشت فکر کنم. راستی باید بشینم یه سِری مدرک برای این کار فورس تَسک آماده کنم. معاون وزیر میخواد بیاد. کامپیوترم هم که هنوز مشکل داره و این بخش آی تی هم که همش دور خودشون می چرخن.چقدر فهمیدن انگلیسی حرف زدن این هندیها سختِ. حالا که من از قبل برای این دو روز مرخصی برنامه ریزی کردم،ز ِرتی منو گذاشتن روی این پروژه

سَرَم مَنگِ. همه چیز داره دور خودش می چرخه

|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank