Sunday, October 08, 2006

بی عنوان

فضا داخلی؛ درمانگاه قمر بنی هاشم – سیدخندان ، ساعت هفت شب، نور سفید مهتابی، سه پرستار ایستاده اند و از فاصله دومتری سریال بعد از افطار را از تلویزیون سالن انتظار تماشا می کنند. من در حال رفتن به بخش اورژانس
پرستار مرد برمی گردد به طرف من : آقا صبرکن، نرو تو
من : بیمار داخل است؟
پرستار: نخیر دکتر رفتند نماز، الان میایند
من بعد از سه دقیقه انتظار : ببخشید نماز دکتر تمام نشد؟
پرستار: (چشم غره)
من بعد از سه دقیقه دیگر انتظار در حالیکه پرستاران مشغول صحبت در باره سریال هستند : آقا مگه اسم اینجا اورژانس نیست؟ چرا هیچکس سر کارش نیست؟
پرستار: (باز هم چشم غره، سرش را داخل اتاقی می کند و میاید بیرون)
بالاخره جوانکی که دکتر اورژانس می نامندش در حالیکه که قران زیر بغل دارد با دمپایی کِل ِش کِل ِش از اتاق خارج می شود تا گلو درد چرکی من را حساسیت فصلی تشخیص دهند


فضا داخلی؛ چهل دقیقه بعد، نور آشپزخانه، ندا در حال مشاهده ته گلوی من
ندا : بابا این همه چرک داره، یعنی دکتره هیچی ندیده؟
من : (با شرمندگی) خب دکتره دیگه لابد یه چیزهایی تشخیص داده و ....و



فضا داخلی؛ درمانگاه سهند – ابتدای عباس آباد ، ساعت نه و نیم شب، نور سفید مهتابی، سکوت
مسئول پذیرش : بفرمایید
من : برای معاینه می خواستم بروم پیش آقای دکتر
مسئول پذیرش : چند لحظه صبر کنید آقای دکتر نماز هستند
من : (مستاصل از برخورد عصر، در حال برگشت)
مسئول پذیرش : خواهش می کنم بفرمایید بنشینید الان دکتر تشریف میارن
یک دقیقه شده که من خدمت آقای دکتر نشسته ام ، توضیحات ضروری را داده ام و ایشان از من پرسیده اند که چیزی میل کرده ام تا پس از تزریق پنادور ضعف نکنم؟ هنگام رفتن از ایشان تشکر می کنم، بلند می شود تا دم در میاید حالم را دوباره جویا می شود و چند تذکر دوستانه در باب پرهیز از وزش باد به سرم هم می دهد


بارها گفته بودم شخصیت و وجدان و انسانیت آدم ها به نوع دین و ایمانشان و تظاهرشان نیست



|

<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Blogroll Me!

PageRank