Wednesday, February 22, 2006
نوروز در گوگل
خواب
مانی کوچک است؛ در کالسکه نشسته و با چشمان درشت اش به مردم نگاه می کند. خانم همراهِ ما، دوست من است. من کالسکه مانی را در طبقه همکف فروشگاهی بزرگ، به سمت قسمت لوازم آرایشی هدایت می کنم. دوست من موهای سیاهِ سیاه و صورت سبزه دارد، شبیه دختران اسپانیایی است که در تلویزیون می بینیم و خیلی هم مهربان است. ندا نمی داند ما با هم بیرون آمده ایم. از دوستم خواهش می کنم به سلیقه خودش عطری با بوی خنک برای ندا بپسندد. پول عطر را که می دهم به پشت سرم نگاه می کنم تا از او تشکر کنم؛ در شلوغی جمعیت گم شده است
Monday, February 20, 2006
قصه های من و مانی 14
ندا: اِستِرابری. خب حالا اگه گفتی قلم به انگلیسی چی میشه؟ میشه پِن،چی؟ پن
مانی: دیکشنری چی میشه؟
ندا: دیکشنری
مانی باورش نمیشد انگلیسی و فارسی کلمه ای یکی باشه و خلاصه تا عصر هی می پرسید و ما می گفتیم؛ دیکشنری
راستی اون شِبهِ معجزه به همان برق آسایی که بر سرم نازل شده بود، از سرم زائل شد و زندگی ما به روال عادی برگشت. ولی انصافن خیلی حیف شد
راست راستی فتوبلاگم هم به روز شده
Wednesday, February 15, 2006
قصه های من و مانی 13
مانی: بابا این چیه؟
من: این کونِ
مانی: پس چرا ... (نام مربی اش) میگه این دمِ؟
من: نه بابا دم که مال حیووناست. به ... بگو مگه من حیوونم که دم داشته باشم. ببین توی اسباب بازی هات حیوونا دم دارن که به کونشون چسبیده
مانی: بابا این چیه؟
من: این دودولِ بابایی
مانی: پس چرا ... (نام مربی اش) میگه این بوبولِ؟
مانی شلوارش رو میکشه پایین و بابا بزرگ مامان بزرگش می زنند روی دست خودشون و با خنده میگن عیبه. و این عمل بصورت یک بازی تکرار میشه
مانی شلوارش رو میکشه پایین و با چشمان منتظر و شیطونش به من نگاه میکنه. من بدون عکس العمل خاصی میگم؛ مانی هوا سردِ، سرما می خوری. و این عمل حداقل در داخل خانواده ما دیگه بازی نیست و اگر هم انجام بشه مانند خیلی کارهای معمولی دیگه باهاش برخورد میشه
Tuesday, February 14, 2006
بابک آمد، بابک با قلبی نامطمئنه ولی امیدوار آمد
راستی قبلن گفته بودم ولی دوباره بگم که یه معجزه داره برای من رخ میده از این قرار که .... اِهِکی، گفتم که بعدن میگم
Tuesday, February 07, 2006
روزانه 2
پریشب بی بی سی و یورونیوز مرتب تهاجم به سفارتخانه های دانمارک و فکر کنم سوئد در کشورهای سوریه، لبنان و پاکستان را نشان می دادند
دیروز رفتم شرکت قبلی به دیدار همکاران قدیم. تعویض روغنی و آپاراتی ما هم سرشان خیلی شلوغ بود. در مملکت ما در چنین روزها و مقاطع زمانی خاص، رسم بر این بوده است که مردم شهرها برای گذران تعطیلات به اطراف بروند و مردم اطراف برای پاره ای امور به شهرها منتقل شوند
امروز آمدم شرکت فعلی! عکس های تهاجم به سفارتخانه دانمارک و خبر تهاجم به سفارتخانه اتریش در همه روزنامه ها به چشم می خورد. همچنین خبر پیشنهاد به وزارت بازرگانی برای تغییر نام "شیرینی دانمارکی" به "شیرینی گل محمدی" در صفحه اول روزنامه اعتماد ملی.این هفته و هفته بعد خیلی سرمان شلوغ است و بعضی از همکاران مجبورند این چهار روز تعطیل را هم سر کار باشند به چرخاندن چرخ های نداشته صنعت
Sunday, February 05, 2006
روزانه 1
خب به سلامتی 1: پارس آنلاین این یکی فیلتر شکنمون رو هم فیلتر کرد و دسترسی من به نیمی از آدرس های سمت راست وبلاگ خودم هم غیرممکن شد
خب به سلامتی 2: پرونده مون رفت به شورای امنیت. پیش بینی آینده خیلی سخته. رویارویی جهان با ایران مطمئنن تبعات ناگواری برای مردم ایران خواهد داشت. اگر تحریم گسترده تر و سخت تر یا اگر حمله نظامی بصورت محدود یا همه جانبه انجام بشه، این مردم هستند که بدون اینکه بدانند به چه دلیل و با امید به چه آینده ای، باید تمام این فشارها و سختی ها را تحمل کنند
به چند دلیل عمده نمی توانم آنهایی که با استفاده از کلماتی مانند میهن و سرزمین و .... ، هر گونه تصمیم جهانی (از جمله نظامی) علیه ایران را محکوم می کنند، درک کنم. برای من میهن و سرزمین و خاک جایی است که آزادی است و احترام به شخصیت افراد و امنیت و اجازه و امکان زندگی انسانی به معنی واقعی و آینده قابل تصور
به چند دلیل عمده نمی توانم آنهایی را که خارج از ایران زندگی می کنند (معمولن ایرانیان ساکن در کشورهایی که از بسیاری جهات با ایران تفاوت اساسی دارند) و هم حکومت ایران را و هم تصمیم جهانی را به دلیل عدم پایبندی واقعی طرفین به دموکراسی محکوم می کنند، درک کنم
احساس می کنم قایق ما مردم ایران در مسیر پرتلاطم رودخانه ای خروشان افتاده است
Saturday, February 04, 2006
بی عنوان 19
محل زندگی و طبعن آسایش ما دقیقن نبش خیابان است. دیشب و پریشب تا ساعت یک نیمه شب صدای طبل و سنج و ... و ...، آرامش ما را برهم زده بود
دیشب با مانی دست در دست هم رفتیم آشغال ها را بگذاریم دم در و خرید کوچولویی هم از میوه فروش و سوپر بکنیم. سه چهار تا خونه اونورتر، میز چیدن توی پیاده رو و با برگ شمشاد و چراغونی سبز تزیینش کردن.چند تا جوون هم سینی به دست بین ماشین ها شیر کاکائو داغ پخش میکنن. کف خیابون پر شده از لیوان یک بار مصرف و ترافیک از هر دو طرف تا ناکجا. مانی میگه: "دیدی چراخ روشن کردن؟ چقدر صدای آهنگشون بلنده؟" و منظورش از آهنگ، نوحه است. دویست قدم دورتر، آنطرف خیابان، پیاده روی جلوی دوتا خونه را با داربست و پارچه مسدود کردن و روی پارچه ای نوشته اند "هیئت عزاداران حسینی خیابان خواجه عبداله". اینجا هم صدا به نحو آزاردهنده ای بلند است. ما با یک عالمه بار مجبوریم در خیابان و از میان شلوغی و همهمه و ماشین و آدم و موتور و آب و گِل راهی برای خودمان باز کنیم و من نگران که ماشین یا موتور یا تنه فرد رهگذر یا دیگرانی، مانی را به طرفی پرت نکند
مدیرکل مراکز فرهنگی-هنری شرق تهران : "با هدف آشنا ساختن گروههای سنی کودکان با مفاهیم و موضوعات متناسب با دهه نخست محرم و دهه فجر، نوآموزان مهد کودک و پیش دبستانی به صورت نمادین دسته های عزاداری در مراکز فرهنگی-اجتماعی شهر تهران دایر می کنند